به من میگفت : " اگر روزی جدا گردی و با غیر اشنا گردی ، چون غنچه ی نشکفتهای من از آن دوری طاقت سوز میمیرم ..."
و من با خود در اندیشه : " اگر روزی جدا گردد و با غیر اشنا گردد ، چون مرغ شب ز داغ درد هجرانش تا سحر نمیپایم . "
ولی روزی رسید و ما از هم جدا گشتیم ، و من دیدم که نه از دوری من مرد ، و نه من از غصه دق کردم !!!
قشنگ اما دلخراش
قشنگ اما دلخراش و حقیقت . همیشه اینطور بوده . فکر میکنیم و اشتباه پیش بینی میکنیم !!