نیستی‌ که ببینی‌

با رفتنت ، بهار ، فصل دوست داشتنی‌ام را خزان کردی ...

باورم نمی‌‌شود ، این بار چه شد که خواستی‌ چشمهایم بارانی شوند ؟؟!!

نکند ... نکند دوری من به فکرت انداخت که دوستات ندارم ؟!

بار سفر بستی و بی‌ خبر رفتی‌ ...

وقتی‌ برای دیدارت به دیارت آمدم ، زیر خروارها خاک پنهان شده بودی ...

نمی‌ دانی‌ چقدر دلم هوای نگاه مهربانت را کرده است ...

نیستی‌ که ببینی‌ چشم‌هایم بارانی شده اند ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد