لیز و کریس از یک مهمانی برمی گردند . مرد رانندگی میکند و زن آدرس نشان میدهد . زمان در سکوت سپری میشود و مرد حس میکند چیزی دارد اتفاق میافتاد . این است که میپرسد : " حالت خوبه عزیزم ؟ "زن جواب میدهد : "بعله خیلی خوبه . " تاکید او روی بله نشان میدهد که اوضاع چندان هم خوب نیست . مرد میپرسد : " من امشب کار اشتباهی کردم ؟ " زن به تندی میگوید : " ولش کن . " این یعنی زن عصبانی نیست و حتما میخواهد درباره ی موضوع حرف بزند . در این میان مرد کاملا سردرگم است و نمیداند چه چیزی باعث ناراحتی او شده ، این است که میگوید : " خواهش میکنم بگو . من کاری کردم ؟ واقعا نمیدانم چه شده ؟ " در بسیاری از این نوع گفتگوها مرد واقعا راست میگوید . مساله را درک نمیکند .
زن میگوید : " بسیار خوب . هرچند که خود را زدهای به کوچه علی چپ من میگویم چه شده ! " اما مرد اصلا خودش را به کوچه ی علی چپ نزده است ؛ او اصلا نمیداند قضیه از چه قرار است . زن نفسی بلند میکشد و شروع میکند : " این زن عوضی همه ش دور و بر تو میپلکید و نخ میداد تو هم اصلا بدت نمیاومد ! " اینجا دیگر مرد کاملا سردرگم شده است . کدام زن عوضی ؟ کدام نخ دادن ؟ او که چیزی ندیده است . اصلا متوجه نشده است که آن زن دارد دلبری میکند . نگاههای طولانی به او میاندازد و فاصله خودش را بیش از حد معمول نزدیک تر کرده و مثل دختر دبیرستانیها خودش را لوس میکند . مرد شکارچی است ، اصلا مهارت زنها را در درک نشانههای اشاره و کلامی ندارد . همه ی زنهای حاضر در مهمانی متوجه آن زن عوضی شده بودند بدون این که مستقیماً او را نگاه کنند و زنگ خطر حضور زنی ناجور در مغز همه ی آنها به صدا درآمده بود ، اما بیشتر مردها از آن بی خبر بودند . پس وقتی مردی در جواب به این اتهامات اظهار بی گناهی میکند احتمالا حق با اوست . مغز مرد برای دیدن و شنیدن جزئیات سازمان نیافته است .
اتفاقا مردا به جزئیات خیلی توجه می کنند. حالا تو این موارد ممکنه توجهی نداشته باشن