-
شاهرخ
چهارشنبه 17 شهریور 1389 00:11
امروز رفته بودم یه جا یه صحنه خیلی قشنگ دیدم . یه پسر کوچولو هست که تبعه ی ایران نیست و مال افغانستانه . مادرش فوت کرده و پدرش هم کفاشی داره ... شاهرخ اسم این پسر کوچولوی قصهی ماست . یه پیرمرد رو پلههای یه مغازه نشسته بود ، این بچه با کلی ذوق میرفت طرف این آقاهه ، یدونه میزد بهش و در میرفت . باز میاومد جلو...
-
نکته هفتم
دوشنبه 15 شهریور 1389 00:15
لیز و کریس از یک مهمانی برمی گردند . مرد رانندگی میکند و زن آدرس نشان میدهد . زمان در سکوت سپری میشود و مرد حس میکند چیزی دارد اتفاق میافتاد . این است که میپرسد : " حالت خوبه عزیزم ؟ "زن جواب میدهد : "بعله خیلی خوبه . " تاکید او روی بله نشان میدهد که اوضاع چندان هم خوب نیست . مرد...
-
نکته ششم
یکشنبه 14 شهریور 1389 23:55
زنان : در اتاقی که پنجاه زوج در آن است ، زن در کمتر از ده دقیقه روابط بین همه ی زوجهای دیگر را تحلیل میکند . او میتواند ببیند کی چکاره است و هر کدام چه احساسی دارند . مردان : این نیست که مرد به جزئیات حساس نباشد . مغز مرد برای درک نشانههای فراکلامی که باعث میشود زن با آن به جزئیات و تغییرات در ظاهر دیگران...
-
نکته پنجم
چهارشنبه 10 شهریور 1389 16:16
زنان : زن عواطف را از لحن صدا درک میکند . زن به تغییرات لحن صدا ، بم و زیر بودن و بالا و پایین بودن آن بسیار حساس است . این باعث میشود او تغیرات عاطفی در کودکان و بزرگسالان را خوب درک کند . این توانایی تا جایی پیش میرود که زن در حین مشاجره میگوید :" با این لحن با من صحبت نکن." و مرد اصلا نمیفهمد...
-
Paulo Coelho
چهارشنبه 10 شهریور 1389 15:55
If you have past with which you feel dissatisfied , then forget it , now . Imagine a new story for your life and believe in it . Focuse only on the moments when you achievedwhat you desired , and that strength will help you to get what you want ... THE FIFTH MOUNTAIN
-
یک ساعت
سهشنبه 9 شهریور 1389 18:06
یادش میآید وقتی کوچک بود روزی پدرش خسته و عصبانی از سر کار به خانه آمد . او دم در به انتظار پدر نشسته بود . گفت : بابا یک سوال بپرسم ؟ پدرش پاسخ داد : بپرس چه سؤالی ؟ پرسید : شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید ؟ پدر پاسخ داد : چرا چنین سؤالی میکنی ؟ فقط میخواهم بدانم . بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول...
-
عشق و دیوانگی
سهشنبه 9 شهریور 1389 17:40
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلتها و تباهیها دور هم جمع بودند . ناگهان ذکاوت گفت : بیایید یک بازی بکنیم ، مثلا قایم موشک ... دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم میگذارم . و از آنجایی که هیچ کس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند .دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و...
-
چرا ؟
چهارشنبه 3 شهریور 1389 23:04
امروز از اون روزایی بود که به در و دیوار گیر میدادم . یاد آرزوها و آرمان هام افتادم ، خیلی . چرا بعضیا باید آمریکا و کانادا و خیلی جاهای دیگه متولد شن و همه جا جاشون باشه اما یکی مثل من واسه رفتن باید به هر دری بزنه که تازه همه رو سه قفله کرده باشن ؟؟ تا وقتی دانشجوهای خارجی هستن که بورس بگیرن ، با اون اطلاعات...
-
نگاهم کرد
سهشنبه 2 شهریور 1389 22:02
نگاهم کرد و در نگاهش هزار شوق عشق کندم ... نگاهم کرد و دل به او بستم ... نگاهم کرد و قصرهای زیبای آرزو را بنا کردم ... نگاهم کرد و حس بی او بودن تنم را لرزاند ... نگاهم کرد ... ولی بعدها فهمیدم که او فقط نگاهم کرد ... نه بیش از این ...
-
عمیق دوست بدار
سهشنبه 2 شهریور 1389 21:53
سعی کن ... سعی کن تنها زندگی کنی ، زیرا تنها به دنیا آمدهای و تنها از این دنیا خواهی رفت ... بی آنکه دوست داشته باشی ... بگذار قلبت خالی بماند ، زیرا اگر کسی در آن جای گرفت به ویرانههای قلبت رحم نمیکند ... اما ... اما ... اما اگر تقدیر تو را به سوی دوست داشتن برد و حس کردی فردی را دوست داری ... عمیق دوستش...
-
شوخی
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:42
گفتم دوستت دارم . . . . گفت : " دروغ می گویی ! " گفتم عاشقت هستم . . . گفت : " دروغ می گویی ! " گفتم بی تو می میرم . . . . گفت : " دروغ می گویی ! " هدیه گران قیمتی را تقدیمش کردم . چشمانش برقی زد و گفت : " شوخی کردم . . . من هم دوستت دارم ! " گفتم : " . . . . . دروغ می گویی...
-
هنوز نمی دانم چرا رفتی ؟
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:40
شاید وسعت شانه هایم برای انبوه هق هق گریه هایت کوچک بود . شاید از اینکه در قلب من آشیانه کنی در تردید بودی . شاید آهوی قلبت که تا دیروز در دشت های قلب من رها بود اسیر جادوی چشمان سیاه دیگری شد و شاید هم تو ظالم بودی که با بی رحمی مرا از دیار محبت خود بیرون راندی .... کاش می گفتی برای چه رفتی ؟!!
-
زنی می رفت ...
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:38
زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست...
-
ببخشید شما ثروتمندید؟
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:34
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین » کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم...
-
نیستی که ببینی
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:20
با رفتنت ، بهار ، فصل دوست داشتنیام را خزان کردی ... باورم نمیشود ، این بار چه شد که خواستی چشمهایم بارانی شوند ؟؟!! نکند ... نکند دوری من به فکرت انداخت که دوستات ندارم ؟! بار سفر بستی و بی خبر رفتی ... وقتی برای دیدارت به دیارت آمدم ، زیر خروارها خاک پنهان شده بودی ... نمی دانی چقدر دلم هوای نگاه مهربانت را...
-
طناب
سهشنبه 2 شهریور 1389 20:06
مردی کنار بیراههای ایستاده بود . ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش در گذر است . کنجکاو شد و از او پرسید : - این طنابها برای چیست ؟ - ابلیس جواب داد : - برای اسارت آدمیزاد ، طنابهای نازک برای افراد ضعف النفس و سست ایمان ، طنابهای کلفت هم برای آنانی که وسواسه میشوند . - سپس از کیسهای طنابهای پاره شده را...
-
پیام
سهشنبه 2 شهریور 1389 19:54
اسیر چشمان دریاییاش شده بودم . انگار چشمانش مرا جادو میکردند . هرروز به او سلام میکردم و فقط یک لبخند آسمانی تحویلم میداد . روزی که به او پیشنهاد ازدواج دادم ، یک کاغذ به دستم داد که روی آن نوشته شده بود : - من ناشنوا هستم _
-
صبر
سهشنبه 2 شهریور 1389 19:49
همیشه بهم میگفت که صبر خیلی زیادی داره . یه روز ازش خواستم تا یک هفته بهم زنگ نزنه اما اون قبول نکرد . گفت : " نمیتونم ... " و از این حرفها . بالاخره بعد از کلی جر و بحث قرار شد طی این یک هفته هروقت طاقتش تموم شد بهم زنگ بزنه ... حالا یک سال گذشته و من هنوز منتظر زنگشم !! عجب صبری داره به خدا ... !!!
-
Paulo Coelho
سهشنبه 2 شهریور 1389 17:28
Only one thing makes a dream impossible : The fear of failure ... THE ALCHEMIST
-
Paulo Coelho
سهشنبه 2 شهریور 1389 17:26
When you want something, the whole universe conspires to help you realize your desire ... THE ALCHEMIST
-
Paulo Coelho
سهشنبه 2 شهریور 1389 17:25
The closer you get to your dream, the more your personal legend becomes your real reason for living . THE ALCHEMIST
-
Life
سهشنبه 2 شهریور 1389 17:02
What is this force that drives us far from the comfort of the familiar and makes us take up challenges instead, even though we know that the glory of this world is only transitory? I believe this impulse is called the search for the meaning of life. Over many years of seeking a definitive answer to this question in...
-
Paulo Coelho
سهشنبه 2 شهریور 1389 16:55
-
نکته چهارم
سهشنبه 2 شهریور 1389 13:21
زنان : زن بهتر دروغ میگوید . بر رسیها نشان میدهد که در مکالمه ی رو در رو اشارات غیرکلامی ۶۰ تا ۸۰ درصد منظور را میرساند و کلام ، درصد بقیه را در انتقال پیام دارد . دستگاه حسی برتر زن ، فورا اطلاعات را گرفته و آن را تحلیل میکند و توانایی مغز او در انتقال از نیمکره ی چپ به راست و بالعکس او را در تحلیل و...
-
نکته سوم
دوشنبه 1 شهریور 1389 22:20
زنان : زنها همیشه چیزها را از مردها پنهان میکنند . آنها در واقع این کار را نمیکنند ، به نظر مرد چنین میآید . مرد همیشه زن را متهم میکند که چیزها را در کمد یا قفسه پنهان کرده است . جوراب ، کره ، سوییچ ماشین ، کیف پول همه سر جایشان اند ، این مرد است که نمیتواند آنها را ببیند . زن با دایره ی وسیع دیدش...
-
نکته دوم
دوشنبه 1 شهریور 1389 21:14
زنان : مهارتهای حسی زنان بسیار ظریف تر و دقیق تر از مردان است . زن به توانایی تشخیص تغییر حال و رفتار در کودکان و دیگران نیازمند بود تا بتواند به نشانههای درد ، گرسنگی ، صدمه ، خشم یا ناراحتی آنها پی ببرد . این توانایی را عموما " حس زنانه " میگویند . حس زنانه چیزی است که مردانی را که بازیگوشی میکنند...
-
نکته اول
دوشنبه 1 شهریور 1389 20:39
زنان : زن با داشتن دایره دید وسیع ، کمتر به دام میافتد . پژوهشگران مسائل جنسی گزارش میدهند که زن هم به اندازه ی مرد و گاه بیشتر از او تمایل به نگاه کردن دارد . زن منشورهای بیشتری در شبکه چشم دارد که به او توانایی بیشتری در تشخیص رنگها با جزئیات زیاد میدهد . دایره ی دید زن وسیع تر از مرد است . مغزش برای او در...
-
اولین مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1389 16:24
این وبلاگ موضوع خاصی نداره و احتمالا در آینده تنوع مطالب اون زیاد میشه ... اما بیشتر دوست دارم از شخصیتهای موفق ، دانشگاههای خارج از ایران ، شرایط تحصیل و خیلی چیزای دیگه مطلب بنویسم . دوست داشتم الان یه کشور دیگه مشغول تحصیل بودم و از ریز و درشت اون کشور ، شهر محل تحصیلم ، دانشگاه ، رشتهام ، همکلاسیها ، اساتید...