شاهرخ

امروز رفته بودم یه جا یه صحنه خیلی‌ قشنگ دیدم . یه پسر کوچولو هست که تبعه ی ایران نیست و مال افغانستانه . مادرش فوت کرده و پدرش هم کفاشی داره ... شاهرخ اسم این پسر کوچولوی قصه‌ی ماست . یه پیرمرد رو پله‌های یه مغازه نشسته بود ، این بچه با کلی‌ ذوق می‌‌رفت طرف این آقاهه ، یدونه می‌‌زد بهش و در می‌‌رفت . باز می‌‌اومد جلو با ترس و یواش یواش از دور دستشو می‌‌آورد جلو و می‌‌زد به شونه ی این آقاهه . حالا فرض کنید یه بچه کوچولوی چهار ساله ، ریزه میزه و سبزه تند . انقدر شاد و کودکانه بعد از ضربه زدن می‌‌خندید و خوشحال می‌‌شد انگار که واقعا داره بهترین کار این دنیا رو انجام میده . 

نشستم و نگاهش کردم . چقدر پاک ، چقدر پشتکار . این آخری‌ها دیگه یه ضربه شاهرخ می‌‌زد ، تا می‌‌اومد در بره پیرمرد  عصاش رو بلند می‌‌کرد و یدونه می‌‌زد به شاهرخ ، البته آروم هااا !!! هر ضربه‌ای هم که می‌‌خوردن یه آخ می‌‌گفتن جفتشون که یعنی‌ دردشون اومده . این شاهرخ دویست بار رفت و اومد من نمی‌‌دونم این خسته نمی‌‌شد ؟ آخه مگه یه آدم چقدر انرژی داره ؟ ... خیلی‌ دوسش دارم . بهم امید ‌و انرژی میده . دوست دارم از رویاهای قشنگش واسم تعریف کنه . نمونه ی کامل سعی‌ و تلاش ، واقعا باید ازش نامید نشدن رو یاد گرفت ...

نکته هفتم

لیز و کریس از یک مهمانی برمی‌ گردند . مرد رانندگی‌ می‌‌کند و زن آدرس نشان می‌‌دهد . زمان در سکوت سپری می‌‌شود و مرد حس می‌‌کند چیزی دارد اتفاق می‌‌افتاد . این است که می‌‌پرسد : " حالت خوبه عزیزم ؟ "زن جواب می‌‌دهد : "بعله خیلی‌ خوبه . " تاکید او روی بله نشان می‌‌دهد که اوضاع چندان هم خوب نیست . مرد می‌‌پرسد : " من امشب کار اشتباهی کردم ؟ " زن به تندی می‌‌گوید : " ولش کن . " این یعنی‌ زن عصبانی‌ نیست و حتما می‌‌خواهد درباره ی موضوع حرف بزند . در این میان مرد کاملا سردرگم است و نمی‌‌داند چه چیزی باعث ناراحتی‌ او شده ، این است که می‌‌گوید : " خواهش می‌کنم بگو . من کاری کردم ؟ واقعا نمی‌‌دانم چه شده ؟ " در بسیاری از این نوع گفتگوها مرد واقعا راست می‌‌گوید . مساله را درک نمی‌‌کند .

ادامه مطلب ...

نکته ششم

زنان :


در اتاقی که پنجاه زوج در آن است ، زن در کمتر از ده دقیقه روابط بین همه ی زوج‌های دیگر را تحلیل می‌‌کند . او می‌‌تواند ببیند کی‌ چکاره است و هر کدام چه احساسی‌ دارند .


مردان :


این نیست که مرد به جزئیات حساس نباشد . مغز مرد برای درک نشانه‌های فراکلامی که باعث می‌‌شود زن با آن به جزئیات و تغییرات در ظاهر دیگران پی‌ ببرد سازمان نایافته است .

نکته پنجم

زنان :


زن عواطف را از لحن صدا درک می‌کند . زن به تغییرات لحن صدا ، بم و زیر بودن و بالا و پایین بودن آن بسیار حساس است . این باعث می‌‌شود او تغیرات عاطفی در کودکان و بزرگسالان را خوب درک کند . این توانایی تا جایی پیش می‌‌رود که زن در حین مشاجره می‌‌گوید :" با این لحن با من صحبت نکن." و مرد اصلا نمی‌‌فهمد منظور او چیست . امتیاز شنوایی زن کمک زیادی به حس زنانه‌اش می‌‌کند و یکی‌ از دلایل قدرت زن در سفیدخوانی یا به اصطلاح خواندن میان سطور است .


مردان :


مرد ... چیز ... نمی‌‌تواند ... مرد نباید دلسرد شود . او در شناسایی و تقلید صدای حیوانات بسیار چیره دست است که البته برای اجداد شکارچی‌اش حسن بزرگی‌ به شمار می‌‌رفت ( زمان زندگی‌ در غار ) . متأسفانه این توانایی امروزه مشتری چندانی ندارد . بزرگ ترها معمولان پسران را برای گوش ندادن ملامت می‌‌کنند . اما واقعیت این است که کانال‌های شنوایی پسران در حال رشد به ویژه در دوران بلوغ تغیراتی‌ می‌‌یابند که حتی سبب کری موقت آن‌ها می‌‌شوند . بینایی پسران بهتر از شنوایی‌شان است . دیده شده است که معلمان زن ، دختران و پسران را به طور متفاوتی ملامت می‌‌کنند و به طور غریزی تفاوت‌های شنوایی آن‌ها را بهتر می‌‌فهمند . معلمان زن به سرزنش دختری که چشم در چشمان او ندوخته ادامه می‌‌دهند اما در مورد پسران مدام می‌‌گویند : " وقتی‌ دارم با تو حرف می‌‌زنم به من نگاه کن."

Paulo Coelho

If you have past with which you feel dissatisfied , then forget it , now . Imagine a new story for your life and believe in it . Focuse only on the moments when you achievedwhat you desired , and that strength will help you to get what you want ...

THE FIFTH MOUNTAIN

یک ساعت

یادش می‌‌آید وقتی‌ کوچک بود روزی پدرش خسته و عصبانی‌ از سر کار به خانه آمد . او دم در به انتظار پدر نشسته بود . گفت : بابا یک سوال بپرسم ؟ پدرش پاسخ داد : بپرس چه سؤالی ؟ پرسید : شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌‌گیرید ؟ پدر پاسخ داد : چرا چنین سؤالی می‌‌کنی‌ ؟ فقط می‌خواهم بدانم . بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می‌‌گیرید ؟ پدر گفت : ساعتی‌ ۲۰ دلار .

پسرک در حالی‌ که سرش پایین بود آهی کشید و بعد به پدرش نگاه کرد و گفت : می‌‌شود لطفا به من ۱۰ دلار بدهید ؟ پدر عصبانی‌ شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من پول بگیری سریع به اتاق برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی‌ . من خیلی خسته‌ام و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم .

ادامه مطلب ...

عشق و دیوانگی

در زمان‌های بسیار قدیم وقتی‌ هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت‌ها و تباهی‌ها دور هم جمع بودند . ناگهان ذکاوت گفت : بیایید یک بازی بکنیم ، مثلا قایم موشک ...

دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم می‌‌گذارم . و از آنجایی که هیچ کس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند .دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم‌هایش را بست و همه رفتند تا جایی پنهان شوند . لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد ، هوس به مرکز زمین رفت ، دروغ گفت زیر سنگی‌ پنهان می‌‌شوم اما به ته دریا رفت .همه پنهان شده بودن به جز عشق ...عشق مردد بود ، چون همه ی ما می‌‌دانیم که پنهان کردن عشق کار مشکلی‌ است .

ادامه مطلب ...

چرا ؟

امروز از اون روزایی بود که به در و دیوار گیر می‌‌دادم . یاد آرزوها و آرمان هام افتادم ، خیلی‌ . چرا بعضیا باید آمریکا و کانادا و خیلی‌ جاهای دیگه متولد شن و همه جا جاشون باشه اما یکی‌ مثل من واسه رفتن باید به هر دری بزنه که تازه همه رو سه قفله کرده باشن ؟؟ تا وقتی‌ دانشجوهای خارجی‌ هستن که بورس بگیرن ، با اون اطلاعات و استادایی که داشتن و امکاناتی که در اختیارشون بوده معلومه به منه دانشگاه آزادی دور نمیدن مگر اینکه میلیونی پول خرج کنم ، که تازه بعدش بگن خوب به سلامت و خوش اومدی بعد بیان منو راهی کشورم کنن ...‌ای کاش آدما حق انتخاب داشتن . اونجور که دوست داشتن زندگی‌ می‌‌کردن . من آدم بی‌ برنامه‌ای نیستم . تا جایی که بتونم سعی‌ می‌کنم برم و به خواسته هام برسم ، اگر هم نشد اینجا خوب زندگی‌ می‌کنم اما طبیعتا اینجا زندگی‌ کردن هدف من نیست و راضی‌ نخواهم بود . امیدوارم به اونی‌ که می‌خوام برسم وگرنه ...

نه بابا خودکشی‌ نمی‌‌کنم ، فقط دچار پوچی میشم !! 

نگاهم کرد

نگاهم کرد و در نگاهش هزار شوق عشق کندم ...


نگاهم کرد و دل به او بستم ...


نگاهم کرد و قصر‌های زیبای آرزو را بنا کردم ...


نگاهم کرد و حس بی‌ او بودن تنم را لرزاند ...


نگاهم کرد ...


ولی‌ بعدها فهمیدم که او فقط نگاهم کرد ...


نه بیش از این ...

عمیق دوست بدار

سعی‌ کن ...

سعی‌ کن تنها زندگی‌ کنی‌ ، زیرا تنها به دنیا آمده‌ای و تنها از این دنیا خواهی‌ رفت ...

بی‌ آنکه دوست داشته باشی‌ ...

بگذار قلبت خالی‌ بماند ، زیرا اگر کسی‌ در آن جای گرفت به ویرانه‌های قلبت رحم نمی‌‌کند ...

اما ... اما ...

اما اگر تقدیر تو را به سوی دوست داشتن برد و حس کردی فردی را دوست داری ...

عمیق دوستش بدار ...

و آنقدر برایش گریه کن ...

و آنقدر برایش سادگی‌ کن ...

تا عشق پاک و آسمانی ات را از یاد نبرد ...